عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
صفخه ی پیوندها(برای سایت های افلاین)اذیت کردن کاربران | 0 | 364 | mohsen |
کد های بسیار زیبا برای تصاویر سایت (سری اول) | 0 | 121 | mohsen |
اموزش ساخت ای دی | 0 | 173 | mohsen |
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
صفخه ی پیوندها(برای سایت های افلاین)اذیت کردن کاربران | 0 | 364 | mohsen |
کد های بسیار زیبا برای تصاویر سایت (سری اول) | 0 | 121 | mohsen |
اموزش ساخت ای دی | 0 | 173 | mohsen |
.همسایمون اسمش “طلا”ست
توی “نقره” فروشی کار میکنه
تازگیارفته برنزه کرده…!
فکرکنم اخر با مِسی ازدواج کنه
بچه شم شکل استیلی میشه !
کشیدن ترمز دستی قبل دعوا تو خیابون، قدرتی به آدم میده
که فنون معبد شائولین در چین یه همچین قدرتی رو نمیده !
دیشب اینترنتم قطع شد
رفتم یه ذره با خانواده نشستم،باهاشون آشنا شدم
به نظر آدماى خوبى میان :)
موسی مندلسون پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی، انسانی
زشت و عجیب الخلقه بود. قدّی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر
پشت داشت. موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که
دختری بسیار زیبا و دوست داشتنی به نام فرمتژه داشت.
موسی در کمال ناامیدی، عاشق آن دختر شد، ولی فرمتژه از
ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود.
زمانی که قرار شد موسی به شهر خود بازگردد، آخرین
شجاعتش را به کار گرفت تا به اتاق دختر برود و از آخرین فرصت
برای گفتگو با او استفاده کند. دختر حقیقتاً از زیبایی به فرشته
ها شباهت داشت، ولی ابداً به او نگاه نکرد و قلب موسی از
اندوه به درد آمد. موسی پس از آن که تلاش فراوان کرد تا
صحبت کند، با شرمساری پرسید :
- آیا می دانید که عقد ازدواج انسانها در آسمان بسته می شود؟
دختر در حالی که هنوز به کف اتاق نگاه می کرد گفت :
- بله، شما چه عقیده ای دارید؟
- من معتقدم که خداوند در لحظه تولد هر پسری مقرر می کند که او با
کدام دختر ازدواج کند. هنگامی که من به دنیا آمدم، عروس آینده ام را به
من نشان دادند و خداوند به من گفت: «همسر تو گوژپشت خواهد بود»
درست همان جا و همان موقع من از ته دل فریاد برآوردم و گفتم:
«اوه خداوندا! گوژپشت بودن برای یک زن فاجعه است. لطفاً آن قوز را به
من بده و هر چی زیبایی است به او عطا کن»
فرمتژه سرش را بلند کرد و خیره به او نگریست و از تصور چنین واقعه
ای بر خود لرزید.
او سال های سال همسر فداکار موسی مندلسون بود.
نتیجه اخلاقی :
1. دخترا از گوش عاشق میشن
2.صد سال دیگه تو مخ زنی به گرد پای این ایکبیری نمیرسیم
پدري با پسري گفت به قهر
که تو آدم نشوي جان پدر
حيف از آن عمر که اي بي سروپا
در پي تربيتت کردم سر
دل فرزند از اين حرف شکست
بي خبر از پدرش کرد سفر
رنج بسيار کشيد و پس از آن
زندگي گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والايي يافت
حاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزي بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر
پدرش آمده از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غايت خودخواهي و کبر
نظر افکند به سراپاي پدر
گفت گفتي که تو آدم نشوي
تو کنون حشمت و جاهم بنگر
پير خنديد و سرش داد تکان
گفت اين نکته برون شد از در
من نگفتم که تو حاکم نشوي»
« گفتم آدم نشوي جان پدر
جامي
TheLol.iR Comment :
پدر من بد منو نگا میکنه
پدرمن بعدش منو صدا میکنه
میگه تو که بی کاری تا لنگ ظهر که میخوابی
پدر ببخش ولی من از دست رفتم
راستی ! این عکس خری که در تصویر شاخص ملاحظه میکنید معروف ترین خر ایرانی در اینترنت است! حتما تا به حال چندین بار این عکس را دیده اید
امروز چه کتابی سخن میگویم من
مردی از اینکه زنش به گربه خانه بیشتر از او توجه میکرد ناراحت بود، یک روز گربه را برد و چندتا خیابان آنطرف تر ول کرد ولی تا رسید به خانه، دید گربه زود تر از اون برگشته خونه، این کار چندین دفعه تکرار شد و مرد حسابی کلافه شده بود. بالاخره یک روز گربه را با ماشین گرداند، از چندین پل و رودخانه پارک و غیره گذشت و بالاخره گربه را در منطقه ای پرت و دورافتاده ول کرد. آن شب مرد به خانه بر نگشت آخرشب زنگ زد و به زنش گفت: اون گربهی کره خر، خونه هست؟ زنش گفت: آره مرد گفت: گوشی رو بده بهش، من گم شدم!!:)
تعداد صفحات : 12