loading...
نازتک
blackwolf بازدید : 237 سه شنبه 26 شهریور 1392 نظرات (0)
جوک های پـَــ نــ پـَــ

دستمال کاغذی گرد کردم گذاشتم تو بینی م
مامان بزرگم میگه بینیت خون اومده؟
پ نه دیدم از دماغم داره هوا میاد
گفتم حتما پنچر شدم فعلا اینو رد کنم که بادم خالی نشه

رفتم مغازه میگم cd دارید؟
میگه خام؟
پ ن پ تنوری باشه با قارچ و پنیر

میگه شما تو خونه همش سه تا بچه این؟
پ ن پ بابام مارو نمونه زده اگه مقرون به صرفه بودیم
ایشالله خط تولید انبوه رو راه اندازی بکنه

رفتم داروخونه میگم باند دارین؟
می گه باند پانسمان زخم؟
پ نه پ باند فرودگاه فقط بی زحمت سه بانده باشه

داریم لوازم میزاریم توی ماشین که بریم مسافرت
همسایمون می گه به سلامتی تشریف می برید مسافرت؟
پ ن پ ماشینمون بی تابی می کنه اومدیم پیشش زندگی کنیم تنها نباشه

بابام با چکش به جای میخ زده به دستم از درد دو متر رفتم آسمون اومدم پایین
تازه می پرسه خورد به دستت؟
پ ن پ یاد گل خداداد عزیزی به استرالیا افتادم
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم عجب گلی بود

تو خیابون با دوستم داشتم راه می رفتم
یارو موتوریه گوشیمو از دستم قاپید
دوستم گفت گوشیتو دزدید ؟
پ ن پ برد انتی ویروس نصب کنه برام

به داداشم میگم سر رات داری میای یه لیوان ابم بیار
بهم می گه تشنته ؟
پ ن پ من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی
ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم

رفتم مرغ فروشی به فروشنده می گم بال دارین
میگه بال مرغ؟
پ ن پ بال هواپیما چند تا کوچه پایین تر سقوط کردیم می خوام درستش کنم

زنگ زدم عکاسی نوبت بگیرم واسه عکس گرفتن
دختره گوشی رو برداشته ، میگم ببخشید خانم امروز وقت خالی کی دارید ؟
میگه واسه عکس گرفتن ؟
پ ن پ واسه اینکه با خونواده خدمت برسیم
بعد می خنده میگه 6 وقت داریم
بهش میگم قبل از 6 هم کسی نوبت داره ؟
پ ن پ امروز رو کلا واسه همسر آیندم خالی کردم

مانتوش بیشتر شبیه جلیقه آرایششم که شبیه جن شده
موهاشم مثل آنشلی قرمز کرده و باید با میکروسکوپ روسریشو دید
می گه به نظرت برم بیرون گشت ارشاد می گیرم ؟
پ ن پ می برنت صدا و سیما تو برنامه ی زلال احکام به سوالات شرعی مردم پاسخ بدی

به بابام میگم پول بده
میگه اونی که دو روز پیش گرفتی چی شد؟ نکنه همشو خرج کردی؟
تا اومدم بگم پـَـ
زد تو دهنم نذاشت حرف بزنم
من فقط می خواستم بگم پس اندازشون کردم

تو جاده بنزین تمام کردیم وایسادیم کنار جاده 4 لیتری تکون میدیم
طرف اومده میگه بنزین تمام کردین ؟
پ نه پ می گیم هورا هورا ما هم از این دبه ها داریم

بهش می گم : زود باش دمپاییتو بده تا سوسکه نرفته
میگه : مگه میخوای بکشیش؟
پ نه پ می خوام بدم سوسکه پاش کنه نجس نشه

فامیلمون اومده آکواریومم رو دیده می گه غذای مخصوص بهشون میدی؟
پ نه پ پول تو جیبی میدم بهشون خودشون میرن واسه خودشون غذا می خرن

زنگ زدیم آتش نشانی می گه جایی آتیش گرفته؟
پ نه پ زنگ زدم ببینم امشب خونه ای بیایم مهمونی

از راننده اتوبوس میپرسم چقدر شد؟
می گه 350 بهش 400 تومن دادم
می گه یه نفری؟
پ نه پ کل اتوبوس مهمونه من

blackwolf بازدید : 147 دوشنبه 25 شهریور 1392 نظرات (0)
بعضی از درس هایی که در خانواده یاد گرفتیم:

بهداشت : اگه می‌خواید همدیگه رو بکشید برید بیرون؛ الان اینجا رو تمیز کردم

منطق : به خاطر اینکه من میگم

آینده نگری : اگه از تاب بیفتی، محاله ببرمت خرید

آداب اجتماعی : وقت غذا، دهنت رو ببند

اصلاح رفتار: مثل بچه آدم رفتار کن

انتظار : بذار برسیم خونه

کنایه : گریه می کنی؟ الان یه کاری می کنم واقعا اشکت در بیاد

ژنتیک : چهار تا اخلاق خوبتم به من رفته

دانش و خرد : وقتی به سن من برسی، می‌فهمی

عدالت : یه روزی بچه دار میشی، امیدوارم بچه‌هات مثه خودت باشن

blackwolf بازدید : 106 دوشنبه 25 شهریور 1392 نظرات (0)
داستان جالب پسر عیاش و نصیحت پدر

در روزگاران قدیم مردی بود ثروتمند و این مرد فرزندی داشت عیاش. هرچه پدر به فرزند خود نصیحت می کرد که با دوستان بد معاشرت مکن و دست از این ولخرجی ها بردار که دوست ناباب بدرد نمی خورد و اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی کرد تا اینکه مرگ پدر می رسد پدر می گوید فرزند با تو وصیتی دارم من از دنیا می روم ولی در آن مطبخ کوچک را قفل کردم و این کلیدش را به دست تو می دهم، در توی آن مطبخ یک بند به سقف آویزان است هر موقع که دست تو از همه جا کوتاه شد و راهی به جایی نبردی برو آن بند را بینداز گردن خودت و خودت را خفه کن که زندگی دیگر به دردت نمی خورد.

پدر از دنیا می رود و پسر با دوستان و معاشران خود آنقدر افراط می کند و به عیاشی می گذراند که هرچه ثروت دارد تمام می شود و چیزی باقی نمی ماند. دوستان و آشنایان او که وضع را چنین می بینند از دور او پراکنده می شوند. پسر در بهت و حیرت فرو می رود و به یاد نصیحت های پدر می افتد و پشیمان می شود و برای اینکه کمی از دلتنگی بیرون بیاید یک روز دو تا تخم مرغ و یک گرده نان درست می کند و روانه ی صحرا می شود که به یاد گذشته در لب جویی یا سبزه ای روز خود را به شب برساند و می آید از خانه بیرون و راهی بیابان می شود تا می رسد بر لب جوی آب.

دستمال خود را می گذارد و کفش خود را در می آورد که آبی به صورت بزند و پایی بشوید در این موقع کلاغی از آسمان به زیر می آید و دستمال را به نوک خود می گیرد و می برد. پسر ناراحت و افسرده به راه می افتد با شکم گرسنه تا می رسد به جایی که می بیند رفقای سابق او در لب جو نشسته و به عیش و نوش مشغولند.

می رود به طرف آنها سلام می کند و آنها با او تعارف خشکی می کنند و می گویند بفرمایید و پهلوی آنها می نشیند و سر صحبت را باز می کند و می گوید که از خانه آمدم بیرون دو تا تخم مرغ و یک گرده نان داشتم لب جویی نشستم که صورتم بشویم کلاغی آن را برداشت و برد و حال آمدم که روز خود را با شما بگذرانم.

رفقا شروع می کنند به قاه قاه خندیدن و رفیق خود را مسخره کردن که بابا مگر مجبوری دروغ بسازی گرسنه هستی بگو گرسنه هستم ما هم لقمه نانی به تو می دهیم دیگر نمی خواهد که دروغ سرهم بکنی پسر ناراحت می شود و پهلوی رفقا هم نمی ماند.

چیزی هم نمی خورد و راهی منزل می شود منزل که می رسد به یاد حرف های پدر می افتد می گوید خدا بیامرز پدرم می دانست که من درمانده می شوم که چنین وصیتی کرد حالا وقتش رسیده که بروم در مطبخ و خود را با طنابی که پدرم می گفت حلق آویز کنم.

می رود در مطبخ و طناب را می اندازد گردن خود تکان می دهد یک وقت یک کیسه ای از سقف می افتد پایین. وقتی پسر می آید نگاه می کند می بیند پر از جواهر است می گوید خدا ترا بیامرزد پدر که مرا نجات دادی. بعد می آید ده نفر گردن کلفت با چماق دعوت می کند و هفت رنگ غذا هم درست می کند و دوستان عزیز ! خود را هم دعوت می کند. وقتی دوستان می آیند و می فهمند که دم و دستگاه رو به راه است به چاپلوسی می افتند و از او معذرت می خواهند.

خلاصه در اتاق به دور هم جمع می شوند و بگو و بخند شروع می شود. در این موقع پسر می گوید حکایتی دارم. من امروز دیدم یک بزغاله وسط دو پای کلاغی بود و کلاغ پرواز کرد و بزغاله را برد. رفقا می گویند عجب نیست درست می گویی، ممکن است.

پسر می گوید قرمساق ها من گفتم یک دستمال کوچک را کلاغ برداشت شما مرا مسخره کردید حالا چطور می گویید کلاغ یک بزغاله را می تواند از زمین بلند کند و چماق دارها را صدا می کند. کتک مفصلی به آنها می زند و بیرونشان می کند و می گوید شما دوست نیستید عاشق پول هستید و غذاها را می دهد به چماق دارها می خورند و بعد هم راه زندگی خود را عوض می کند.

blackwolf بازدید : 207 دوشنبه 25 شهریور 1392 نظرات (0)

No-Husband-Header

یه شوهرم نداریم شب که دیر میاد خونه ببینه رو کاناپه خوابمون برده دلش بسوزه دیگه دیر نیاد!
::
::
یه شوهرم نداریم وقتی بهش میگیم من رو بیشتر دوس داری یا مامانتو ، بگه توام چه سوالایی می پرسی ، هر دوتون رو دوس دارم دیگه ! خوشحال شیم از اینکه ما رو خیــــــــــــــلی دوس داره ” قدِ مامانش “
::
::
یه شوهرم نداریم، نداریم که نداریم به درک اسفل یه لامبورگینی هم نداریم غروب جمعه ای بریم بگردیم دلمون نگیره !
::

images

blackwolf بازدید : 106 دوشنبه 25 شهریور 1392 نظرات (0)

دیروز رفتم بقالی سر کوچمون یه دختر و پسر دوقلو خوشگل کوچولو تو بقالی بودن

بعدش من لپای دختررو کشیدم گفتم اسمت چیه ؟

پسره عصبی شد گفت زهرا اسمتو بهش نگو

blackwolf بازدید : 139 دوشنبه 25 شهریور 1392 نظرات (0)

انواع عقیده در تولید :

امریکایی : هم خوب کار کنه هم با دوام باشه

انگلیسی : جنسش خوب باشی و مشتری راضی باشه

ایرانی : تا وقتی مشتری میخره سالم باشه بعد که خرید مهم نیست

چینی : فقط ایرانی بخره … !!!!

blackwolf بازدید : 109 دوشنبه 25 شهریور 1392 نظرات (0)

خونمون مهمون اومد
وقتی در رو بازکردم دخترشون قدش حدودیک و نود بود
وقتی کفشش رو درآورد یک و هفتاد وپنج شد ،
اومد توی خونه گل سرش رو برداشت شدیک و پنجاه
نگرانم کم کم محو بشه

تعداد صفحات : 12

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 117
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 28
  • آی پی دیروز : 14
  • بازدید امروز : 110
  • باردید دیروز : 16
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 179
  • بازدید ماه : 266
  • بازدید سال : 801
  • بازدید کلی : 60,843
  • کدهای اختصاصی

    نازتک

    Seconds

    کد جلوگیری از انتخاب متن